وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
هر روز بی تو ...
روز مباداست!
قیصر امین پور
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد در گردن او بماند و بر ما بگذشت
ایستاده با غرور، دربرابر طوفان تقدیر
از آغاز تا اینک همچون میخک
نگاه می کند خیره در چشمان روزگار
جوانه می زند، سبز، در برهوت عطش
قد می کشد بی محابا در برابر امواج
و قدم برمی دارد با انگیزه و امید
بی هراس از لحظه های سیاه و سپید
در هیاهوی کوچه ای که نامش زندگی ست.
من در پناه شب
به پنجره بی تصويری مي انديشم
پنجره ای كه پر از خواهش باران شده است
آه باران
می تواند نوازشگر شيشه تنهايی ام باشد
به آسمان خيره می شوم
نقاب ابر بر چهره دارد
اما
نگاه پنجره هنوز تنهاست...
دلم رمیده لولیوشیست شورانگیز دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
از شعله های آه ، مرا خانه روشن است روشن مکن چراغ که کاشانه روشن است
نازم به فیض باده که شبهای تیره دل دلها ز عکس ساغر و پیمانه روشن است
خواهی چراغ باشد و خواهی نه، در چمن گلها ز عکس نرگس مستانه روشن است
افشای راز من مکن ای اشک! زینهار دردم به پیش محرم و بیگانه روشن است
تا آفتاب حسن به عالم طلوع کرد مخفی چراغ عاقل و دیوانه روشن است